انعکاس

آخرین خبر، سکوتی است که در شهر دهان به دهان می چرخد . . .

انعکاس

آخرین خبر، سکوتی است که در شهر دهان به دهان می چرخد . . .

درباره بلاگ

پیرزن‌هایی در هزارویک شب هستند که آدم‌های عاشق را به وصال می‌رسانند. البته این‌ها فرق دارند با پیرزن‌های مکاری مثل ذات‌الدواهی در حکایت ملک نعمان‌. این پیرزن‌ها با چند سکه چنان عزم‌شان را در وصلت عاشقان جزم می‌کنند که حتی سرنوشت هم کوتاه می‌آید و تقدیر عوض می‌شود. اگر چند تا از همین پیرزن‌ها توی شهر بودند، بین دستفروش‌های مترو، در شلوغی بازار، میان روزمرگی دیگران چقدر خوب می‌شد. آن وقت لابد آدم‌هایی مثل شمس‌النهار و علی بن بکار هم پیدا می‌شدند که شب و روز در عشق هم تب کنند. حتماً روزی چند بار در شعف چشم‌هایی که برای هم برق می‌زدند ما هم به زندگی امیدوار می‌شدیم و چیزهایی را باور می‌کردیم که حالا به رؤیا و به خیال می‌مانند. راستش شهر ما به قصه‌های عاشقانه نیازمند است و این را نمی‌شود در هیچ روزنامه‌ای آگهی کرد.

۲۳ خرداد ۹۷ ، ۰۹:۲۲

خیالبافیها ۵

مثلا 12 سال بعد است . صاحب یک شرکت کوچک هستم . اندازه موهای سفید با سیاه برابر شده است . کاری سخت دارم . اما احساس انرژی می کنم . دور رو برم پر شده است از برنامه های کار و پیشرفت و پول .روزها کار می کنم ، عصرها تدریس می کنم . دور و برم پر شده از آدم .  آدمهایی که حالا خودم را جور دیگری به آنان معرفی می کنم ....   در یکی از روزهای آخر سال هستم . پشت پنجره اتاقم در شرکت ایستاده ام ..باران می بارد و به شیشه می خورد . سیگار دود می کنم . فوت می کنم در هوای سرد و خیس . نم باران به صورتم میخورد . روز پر مشغله ای بوده. خسته ام .  به شبی در 12 سال پیش می اندیشم .همه چیز به هم ریخته بود . هیچ چیز سر جایش نبود . تنها و بی کس شده بودم و حالم را هیچ کس نمی فهمید . و زمین را نفرین می کردم که چرا یک هزار نقطه قوت به حساب یک ضعف کوچک نمی رسیدند . درونم خوشحال است که دیگر گذشته است . که حالا همه چیز مدت زیادی است که تمام شده است ...تلفنم زنگ می زند  آن طرف خط تو هستی . با صدایی کم رمق اما با عشوه حرف میزنی

-          سلام

-          سلام ، خواب بودی ؟

-          منتظرت بودم که خوابم برد . کی می آیی؟

-          دارم کیفمو جمع می کنم . چند دقیه دیگه خونه ام

عشوه صدایت را شدید تر می کنی

-          داری می آی باسم خوراکی بخر

لبخند می زنم .صدایت قطع می شود . در دلم آهی از سر شوق می کشم . سر راه ، نرسیده به خانه ، یک بستنی شاتوت میخرم . جاسازی میکنم در کیف . کلید که در قفل می چرخد  تو از اتاق بیرون آمده ای . نشان می دهم چیزی برایت ندارم . غر میزنی . کیفم را آنقدر زیرو رو میکنی تا پیدایش میکنی . چشمانت برق می زند ، دوباره فاتح شدی ،  هنوز جوانی و پر شور ...

مثلا 12 سال بعد است ، مثلا دنیا عوض شده ، مثلا دوستم داری ...   

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۳
زهرا اشرفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی