انعکاس

آخرین خبر، سکوتی است که در شهر دهان به دهان می چرخد . . .

انعکاس

آخرین خبر، سکوتی است که در شهر دهان به دهان می چرخد . . .

درباره بلاگ

پیرزن‌هایی در هزارویک شب هستند که آدم‌های عاشق را به وصال می‌رسانند. البته این‌ها فرق دارند با پیرزن‌های مکاری مثل ذات‌الدواهی در حکایت ملک نعمان‌. این پیرزن‌ها با چند سکه چنان عزم‌شان را در وصلت عاشقان جزم می‌کنند که حتی سرنوشت هم کوتاه می‌آید و تقدیر عوض می‌شود. اگر چند تا از همین پیرزن‌ها توی شهر بودند، بین دستفروش‌های مترو، در شلوغی بازار، میان روزمرگی دیگران چقدر خوب می‌شد. آن وقت لابد آدم‌هایی مثل شمس‌النهار و علی بن بکار هم پیدا می‌شدند که شب و روز در عشق هم تب کنند. حتماً روزی چند بار در شعف چشم‌هایی که برای هم برق می‌زدند ما هم به زندگی امیدوار می‌شدیم و چیزهایی را باور می‌کردیم که حالا به رؤیا و به خیال می‌مانند. راستش شهر ما به قصه‌های عاشقانه نیازمند است و این را نمی‌شود در هیچ روزنامه‌ای آگهی کرد.

۲۹ خرداد ۹۷ ، ۱۴:۴۳

خیالبافیها ۱۰

بوی عود تمام خانه را برداشته بود. تکّه هایی از آفتاب بعد از ظهر، روی میز غذاخوری افتاده بود و باد خنک بهاری، از لای پنجره خودش را به پرده می رساند و آنرا  می تکاند. از ته کوچه صدای موزیک می آمد. انگار که یکی توی ماشین اش تصنیفی گذاشته بود و صدایش را بالا برده بود.

رفتم آشپزخانه و با به لیمو و دارچین برای خودم چای درست کردم. سیگاری از بسته ی آبی رنگ  در آوردم و آتش زدم. پنجره را بیشتر باز کردم و خم شدم و زل زدم به کوچه. معلوم نبود صدا دقیقا از کجا و از کدام ماشین می آمد. تک و توک آدمی بود که از کوچه می گذشت؛ جعبه شیرینی به دست یا دسته گل به دست، با لباس های اتو کشیده و برّاق و تر و تمیز. اما هر چه چشم می گرداندم، جایی که صدای موزیک ازش می آمد را پیدا نمی کردم.

سیگار را خاموش کردم و لیوان چایم را برداشتم و برگشتم طرف پنجره. باید می فهمیدم صدا مال کدام ماشین بود. خرجش هم چیزی نبود جز اینکه چند دقیقه ای دم ِ پنجره می ایستادم.

درخت ها داشتند جان می گرفتند و حسابی شفّاف بودند و توی باران های گاه و بیگاه، خیس و درخشان می شدند. فصل ها می آمدند و می رفتند و اگر آدم حواسش نبود، زمان به یک دایره تبدیل می شد. همیشه فکر می کردم یک سال با چهار فصلش، شبیه یک مربع است که اگر حواسم به زندگی نباشد، سرعت گذر ِ فصل ها زیاد می شود و زیاد می شود و دیگر مربع، مربع نیست و به خاطر سرعت خیلی زیاد به یک دایره تبدیل می شود. دایره ای که همه جایش شبیه به هم است و هیچ جایش با جای دیگر فرقی نمی کند. ولی اگر آدم چشم هایش را باز می کرد و همه چیز را می دید – چشم چرانی ؟ -  سرعت کم میشد و مربع، مربع می ماند و حتا شاید به مکعب مربع تبدیل می شد.

چایم را سر کشیدم. صدا هنوز قطع نشده بود. کنجکاوی ام اینقدر بالا زده بود که تحمّل نکردم و لباس تنم کردم و رفتم پایین. هر جور بود باید می فهمیدم صدا مال کجاست. کوچه را به سمت راست رفتم تا ته. از صدا دور شدم. برگشتم و کوچه را سمت چپ رفتم. به ته کوچه که رسیدم، خودم را دیدم که توی ماشین نشسته بودم و صدای موزیک را بالا بُرده بودم و توی کیف بودم از هوا و صدا. من آنجا چه کار می کردم ؟ خیالاتی شده بودم ؟ راهم را گرفتم به برگشتن. به ساختمانمان که رسیدم، سرم را بالا گرفتم و خودم را دیدم که پشت پنجره ایستاده ام و لیوان چای دستم گرفته ام و زل زده ام به کوچه. دیگر قید ِ بالا رفتن را زدم. کوچه را رفتم تا خیابان اصلی. روی نیمکت آبی رنگ ِ کنار خیابان نشستم و خیره ماندم به خیابان. هنوز داشت صدای بنان می آمد. کمی که گذشت صدا نزدیک و نزدیک تر هم شد حتا. خودم را دیدم که پشت فرمان نشسته بودم و خودم روی صندلی ِ کنار راننده نشسته بودم و دختری هم بود که روی صندلی عقب نشسته بود.  آمده بودند دنبالم ؟ هر سه صدایم کردند و خواستند که سوار شوم. 

دور و برم را نگاهی انداختم و و رفتم روی صندلی عقب، کنار دختر نشستم. چهار نفری راه افتادیم و رفتیم توی جادّه و هر از گاهی می زدیم کنار و چای می نوشیدیدم و آهنگ گوش می کردیم و سیگار می کشیدیدم. به شهرهای مختلف می رفتیم و حتا توی شهرهای مختلف و توی کافه ها، آهنگ می خواندیم و  شب ها توی مُتل های جور و واجور می ماندیم و باز سفرمان را ادامه می دادیم.

وقتی برگشتیم خانه، هنوز آفتاب بعد از ظهر روی میز غذاخوری بود و از جمع چهارنفری مان، فقط من و دختر مانده بودیم. پخش را روشن کردم و دختر رفت از آشپزخانه دو تا لیوان ِ چای به لیمو دارچین آورد. عودی روشن کردم و نشستم روی صندلی ِ کنار پنجره. هوا خنک بود و باد ملایمی پرده را می تکاند. 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۷/۰۳/۲۹
زهرا اشرفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی