ساده ... آرام ... مقدس
از تمام لحظه های تنهایی ، آن لحظه ای تنهاتر است که آماده شدی برای چیزی ، راهی ، هدفی مشخص که یهو تالاپ همه چیز به هم میریزد .. تو میمانی و باز یک کوه تردید برای اینکه دوباره جایی چیزی را شروع کنی یا نه .. مثل زمانی که نفس را حبس میکنی ، تمام شجاعتت را بکار میگیری ، سرت را زیر آب میکنی ... اما درست بعد از چند دقیقه در حالی که نفست بالا نمی آید ، خودت را رها میکنی ... کبود میشوی و دوباره خودت را به آبها میسپری ... پشیمان میشوی ... نه .. تو آدم آن هیجان نیستی ... دنیای زیر آب چیزی جز خفگی ندارد .. جایی دیکر باید آرامشت را بیابی ... شاید زیر خاک .. در حالیکه دهانت پر از شن و ماسه شده است و فریادت به گوش کسی نمیرسد .. آنجا شاید بتوان کمی آسود .. و با خیال راحت در هیبت گیاهی درآمد که از کنار سنگی رشد میکند و خودش را به نور می رساند .. به معشوقه اش .. به خیال نازک عشقی که هیچ کس را خبری از آن نیست .. ساده .. آرام ... مقدس ..