انعکاس

آخرین خبر، سکوتی است که در شهر دهان به دهان می چرخد . . .

انعکاس

آخرین خبر، سکوتی است که در شهر دهان به دهان می چرخد . . .

درباره بلاگ

پیرزن‌هایی در هزارویک شب هستند که آدم‌های عاشق را به وصال می‌رسانند. البته این‌ها فرق دارند با پیرزن‌های مکاری مثل ذات‌الدواهی در حکایت ملک نعمان‌. این پیرزن‌ها با چند سکه چنان عزم‌شان را در وصلت عاشقان جزم می‌کنند که حتی سرنوشت هم کوتاه می‌آید و تقدیر عوض می‌شود. اگر چند تا از همین پیرزن‌ها توی شهر بودند، بین دستفروش‌های مترو، در شلوغی بازار، میان روزمرگی دیگران چقدر خوب می‌شد. آن وقت لابد آدم‌هایی مثل شمس‌النهار و علی بن بکار هم پیدا می‌شدند که شب و روز در عشق هم تب کنند. حتماً روزی چند بار در شعف چشم‌هایی که برای هم برق می‌زدند ما هم به زندگی امیدوار می‌شدیم و چیزهایی را باور می‌کردیم که حالا به رؤیا و به خیال می‌مانند. راستش شهر ما به قصه‌های عاشقانه نیازمند است و این را نمی‌شود در هیچ روزنامه‌ای آگهی کرد.

۲۲ مرداد ۹۷ ، ۱۰:۱۷

اندوه شده دردِ مدام ...

گاهی یک حزنی هست شبیه حال و هوای درخت اواسط پاییز. بهار و تابستان از دست رفته و پاییز بلند و زمستان در پیش. این حزن به سرانجام هم نمی رسد. کشدار و عریض است .  نفس تنگی می آورد و غلظت عجیبی توی دل آدمی می افتد. حزن ......صبوری ِ می آورد . گاهی حضرت حافظ  کنارش می نشیند و بیداد و داد تاریخی اش آتش می زند به دل ناآرام و بی تابش . گاهی به یک بیت اخوان ثالث قناعت می کند و نقبی می زند به نیما و فروغ.

اندوه گاهی شکل کتابی می شود که سالهاست گوشه ی کتابخانه خاک می خورد و تو با هر بار نگاه کردن حسرتی عظیم را به آغوش می کشی. حسرتی که تا آخرین لحظه ی شب که چشمانت تسلیم خواب شوند با تو همراه می شوند . دنیا هر چقدر بزرگ می شود اندوه آدمی گوشه گیرتر می شود. پیش ازا ین ها می توانستی اندوهت را برداری ، بروی توی کوچه  و تا دلت می خواهد شانه به شانه ی اندوهت توی برف و باران قدم بزنی، برایش چای داغ بخری. دستش را بگیری. پیش از این ها می توانستی اندوهت را وزن کنی و حتی توی شعرهای ساده ی روزنامه ها وزن و قافیه ی ساده ای برایش پیدا کنی. حالا مگر می شود اندوهت را با صفحات روزنامه قسمت کنی؟ اندوه آدمی می شود زجر و تلخ و اشمئزازی تهوع آور.

پیش ازا ین ها  دلم آدمی برای اندوه های دور و نزدیک تنگ می شد . حتی یک بشقاب ساده هم می توانست بهانه ای شود برای یک بغض کودکانه. اندوه بلد بود شب از کجا می آید. دستت را باید سمت کدام دیوار ببری و همسایه ات شام چه بار گذاشته است. اندوه بلد بود درخت سیب امسال بار نخواهد داد اندوه بلد بود تنفس شب چه شکلی است .

حالا .... اندوه ...شده درد مدام... اوقات اندوه باری که تمامی ندارد ....

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۰۵/۲۲
زهرا اشرفی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی